#بی_هوا_دلسپردم_پارت_3
روهام:اوکي اينوگفتوازاتاق زدبيرون پسره بيشعور
دراتاقمم نبست چندتافوش آبدارنثارش کردمودراتاقمم بستم يعني قفل کردم که ديگه بدون اجازه نيادداخل احمق ساديسمي
خيلي خسته بودم ،نه اينکه کوه کنده بودم،
تري هم که زنگ نزد که خبر بده که ميريم بيرون يا نه؟
منم بيخيالش شدم و گرفتم خوابيدم،
صبح ساعت7بيدارشدم خيلي خواب داشتم خستم بودم
پتوروکشيدم روخودم که نفهميدم چطوري خوابم برد،
باصداي در از خواب بيدارشدم يه لاي چشموبازکردم ديدم دراتاقم داره کنده ميشه ياخدا چه خبره؟حمله کردن؟نه من ميترسم؟من هنوز جوونم،من ميخوام ازدواج کنم ،
همينطوري داشتم با خودم چرت و پرت ميگفتم و رفتم تا درو باز کنم ،
دروبازش کردم ديدم مامان داشت لگدميپروندبه خودم اومدم وگفتم:«سلام وااي چته مامان دروازجاکندي چه خبره؟چي شده ؟»
مامان:«کوفت دختره ورپريده دروچراقفل کردي؟هان؟»
منم گفتم:«تقصيرعاقا پسرته دروقفل کردم که ديگه بدون درزدن نيادتواتاقم، والا.»
يه چشم غره بهم رفت، درحالي که ميرفت توهال گفت:«ترسااومده نيم ساعته معطله زودبياپايين کارت داره.»
من:«خب ميگفتين بيادبالا»
مامان وايسادبرگشت طرفموگفت:«ميدوني ازکي دارم درميزنم چشم سفيد تاپنج دقيقه پيش بالابودکلافه شدديگه ازدست تو،انقدر در زد و باز نکردي.»
من:«عه واقعاخب باشه، شمابروالان ميام.»
romangram.com | @romangram_com