#بی_هوا_دلسپردم_پارت_20
مامان ازآشپزخونه اومدبيرون وگفت:سلام مادررفتي چي خريدي
من:بيابشين
هردومون رفتيم نشستيم روکاناپه پيراهنوازنايلکس درآوردم ونشونش دادم
مامان:واي چقدخوشگله
لبخندزدم وگفتم:آره خيلي توتنم يه چيزديگس خيلي بهم مياد
مامان:الهي عروس بشي مادر
واييي ننه اين ديگه چ حرفي بود
بحثوعوض کردم وگفتم:نگااين ترساي بيشعورنگفت تولدساعت چنده
بلندشدم وسايلموگرفتم رفتم سمت اتاقم لباسموعوض کردم وپيام دادم به ترسا
من:دختره گاگول ساعت چندمياي دنبالم؟تولدساعت چنده؟
ترسا:گاگول اون عمته هفت ميام دنبالت8شروع ميشه10تموم
من:گاگول خالته اوکي باي
يه نگابه ساعت انداختم5/5بود خوبه وقت دارم درازکشيدم روتخت خسته شدم يکم استراحت کنم
باصداي زنگ موبايلم ازخواب بيدارشدم ،باچشماي بسته دستموبردم روميزعسلي ببينم کجاس؟
بالاخره پيداش کردم ،گوشي رو نگاه کردم ديدم ترساس،
واي مگه ساعت چنده؟!
romangram.com | @romangram_com