#بی_هوا_دلسپردم_پارت_117
من:آره ريدم ميخوري مگه
شيوا:ايش کثافت
ريزخنديدم
مامان:رهابلندشوميخوايم بريم
همگي بلندشديم
که دايي گفت:شمابريدسوارماشيناشيدمن حساب کنم ميام
بالاخره باکلي تعارف رفتيم سوارماشين شديم من سوارماشين شروين ايناشدم
دايي هم بعدچنددقيقه اومدم
همه حرکت کرديم
توراه بوديم که سامين گفت:چه عجب رهاخانوم آشتي کردن
شروين:خداروشکر
من:مگ باهاتون قهربودم که بخوام آشتي کنم
سامين:اون دخترهمسايه بودقيافه ميومد
من:نميدونم شايد
سامين:دختره پررو
توماشين سکوت بود
romangram.com | @romangram_com