#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_114


شادی دستش را از پشتش جلویاو گرفت ، بهرام درون دستان او جعبه سفید رنگ کادوی با روبانهای طلای را دید ، صدای شادی پر از هیجان بود

اینم کادوی تو

بهرام تلاش کرد صدایش هیجان داشته باشد که موفق هم بود

واقعا ، بده ببینم

دست راستش را جلو آورد ، شادی دستش را عقب کشید ، قدمی از او فاصله گرفت

حالا نه ....

بهرام بطرف او راه افتاد

چرا همین الان

و به سمت او خیز برداشت ، شادی به سرعت خودش را کنار کشید ، صدای بهرام تهدید کننده بود

صبر کن ببین چطور ازت می گیرمش

شادی با صدای بلند خندید

نمی تونی

و تلاش می کرد بهرام به او نزدیک نشود ، آنها مشغول سر به سر گذاشتن هم بودند که صدای یک از خدمتکاران زن شادی را مخاطب قرار داد


romangram.com | @romangram_com