#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_103

شادی متعجب ادامه داد

تو از کجا می شناسیش ؟

یه بار قبلا دیدیمش

کجا ؟

بماند مهم نیست

شادی با اینکه کنجکاو بود چیزی نپرسید ، جشن به خوبی ادامه داشت ، در این میان آقای تیموریان تمام حرکات بهرام را زیر نظ داشت و به چندین ماه پیش فکر می کرد

بهرام با کت سورمه ای و بلوز و شلواری پارچه و سیاه براق در پشت میز چوبی درون اتاق مستطیل شکل کوچکی به شکل کج روی صندلی لم داده بود ، آرانج راستش را روی میز گذاشته بود و به شکل خنده داری سرش را می خاراند ، تیموری روبروی او پشت میز با حالتی عصبی به او نگاه می کرد

تو روز شنبه کجا بودی ؟

بهرام دست از خارش برداشت و سرش را کج کرد

پیش دوست دخترم

و پوزخندی نثار تیموریان کرد ، تیموریان عصبی به او زل زده بود

ولی اون روز ما رد تو زدیم ، تو با بیلط رفت و برگشت به شمال رفته بودی

بهرام با تمسخر سرش را کمی تکان داد

واقعا ؟! خوب

romangram.com | @romangram_com