#بناز_پارت_97
ترابی : ببین باور کن اینجا نیست
گوشی فریبا رو گرفتم و زنگ زدم به گوشی آرش صدای زنگ گوشش بلند شد
: گوشیش و پیش تو جا گذاشته
ترابی : چند لحظه گوشی
آرش : ببین بناز بزار برات توضیح بدم
: لازم نیست هیچ توضیحی بدی ، فقط می خواستم بگم خر خودتی نه من
گوشی رو قطع کردم و انداختم روی تخت
فریبا : دختر تو دیگه کی هستی
: آخه مشخص وقتی اون داره با اون خاطر جمعی حرف می زنه که ترابی رو رازی می کنه که از من عذرخواهی بکنه پس نتیجه می گیرم با هم کنار اومد
فریبا : دختر تو باید وکیل ، قاضی چیزی می شدی
: وای فریبا این هندونه ها رو کجا بزارم
فریبا : کدوم هندونه
: همینای که داری بهم میدی دیگه
فریبا : بیشعور دارم برات کلاس میزارم
فریبا از روی تخت بلند شد و دنبالم کرد و منم توی سالن جیغ می زدم و فرار می کردم .
کل خوابگاه ریخت بهم و همه شروع کردند به شیطنت . شبم که دوباره همه قائم موشک بازی کردیم و بعدش متکا بازی خیلی خوش گذشت خانم کریمی دیگه عادت کرده بود می دونست وقتی من باشم یعنی نبودن آسایش
***
romangram.com | @romangram_com