#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_66
اولين ضربه و جيغ من...
دومين ضربه و داد وثوق...
سومين ضربه و التماس يه زن...
چهارمين ضربه و پخش شدنم روي زمين...
پنجمين ضربه و صورتمو پشت كوله بيشتر قايم كرده...
هفتمين ضربه و كوبيده شدن در...
هشتمين...
با هفت تا بسش ميكنه و گوش ميده به صداي يه زن پشت در...
- تيام يه خداوندي خدا ، به نمازي كه ميخونم ، به قرآن تو سجادم قسم شيرمو حلالت نميكنم اگه ولش نكني.
ميبينمش از گوشه چشم و كناره چشمم تير ميكشه و ميسوزه و آتيش ميگيره.
ميره سمت در و تسمه رو دور دستش ميپيچه و قفلو باز ميكنه و درو باز ميكنه و من درد دارم...
صداي قدمايي به طرفم مياد و من تو خودم جمع تر ميشم و به التماس ميفتم.
- غلط كردم ، تو رو به قرآن نزن ، ديگه نميرم بيرون ، تروخدا.
دستي از رو زمين بلندم كرده تو گرمي آغوشش ميكشونه و لبايي جاي زخماي تازه و اثر كمربندو ميبوسه و صداي گرم وثوق پشتمو گرم ميكنه.
وثوق – مامان ببريمش بيمارستان؟
- خفه شو وثوق ، نميخوام صداتو بشنوم.
romangram.com | @romangram_com