#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_62


سارا - آمين اينجا ميمونه و تو هم بشمر سه از اين در ميزني بيرون.

وثوق – سارا به تو هيچ ربطي نداره ، مسئوليت آمين با منه.

سارا- وثوق بزن به چاك تا زنگ نزدم صد و ده بياد جمعت كنه.

وثوق – آمين مگه نشنيدي چي گفتم ؟

به اون مرد پر از خشم خيره تو حل معادله آشناييتش با سارا گير كردم.

سارا – آمين هيچ جا نمياد ، خونه اون عوضي نمياد.

وثوق – من و تو هيچ وقت با هم دشمن نبوديم سارا ، پس دشمني نكن.

سارا - پاي آمين كه وسط باشه دشمن هم ميشم.

وثوق – راست ميگي تو رو خود شوهر اين بچه چنگ و دندون نشون بده.

سارا- اونو كه مطمئن باش به امشب نميرسه.

وثوق – خونوادگي كري خوب ميخونين.

بازومو كشيده از در زد بيرون و منم دنبالش كشيده شدم و سارا با يه لبخند از پشتيبانيش مطمئنم كرد.

*******

كوله رو به خودم فشرده به اون همه بد عنقي زيرچشمي نگاه انداخته گفتم : من نميخوام بيام.

چشم غره رفت و لحنشو كنترل كرد.

- منم نميخوام بياي ولي الان شرعا زن اون مرتيكه اي و مجبوري تو خونش زندگي كني.


romangram.com | @romangram_com