#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_24
- تو لياقت اعتماد نداشتي.
باز اون ويلاي بزرگ و زيادي وحشت آور و باز انباري زيرزمينش.
پرتم كرد تو اون همه تاريكي وحشت آورتر از اون جنگل و طرف در قدم برداشته گفت : لياقت توجهمو نداشتي.
از لاي اون چشماي پر درد و داغ ، رفتنش و بسته شدن در رو ديده ، قطره اشكام چكيد.
هيشكي نگرانم شده؟
وثوق هم ديگه نگرانم نميشه.
گلوم آتيشه و تنم داغه و زخمام مي سوزه.
عزيزترينم كجايي؟
جمشيدخان مهرزاد نمياد.
وثوق رفته.
من مي ميرم.
چشام بسته ميشه و لبام پر از تلخ خند.
- خيلي دوسش داري؟
- من دوسش ندارم عاشقشم.
- كاش يكي ما رو تحويل مي گرفت.
- تو جونمي گلم.
romangram.com | @romangram_com