#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_17
- آره خيلي راحت به من غريبه اعتماد كردي.
- زندگي به من يكي برخلاف همه ياد داد زود به غريبه ها اعتماد كنم.
- چرا اين همه نااميدي؟ مهرزاد مياد.
- اگه هم بياد واسه خاطر من نيست واسه خاطر جنگ و دعواست بابت اينكه مي خواستن آيلينشو بدزدن.
- غذاتو بخور.
- نمي تونم ، گلوم درد مي كنه.
- بايد تقويت شي.
- ميل ندارم.
- پس من برم.
دستم رو اون تكه فلز كوچيك بيشتر فشرده شد و دلم چنگ شد.
- دفعه بعدي كولتو ميارم.
- لطف مي كني.
- متلك بود؟
شونه بالا انداختنم خندوندش و قدماي محكمش طرف در برداشته شد.
دستش روي دستگيره يه مكث كوتاه كرد و بعد گفت : زندگي همه آدما اونجوري كه خودشون ميخوان پيش نميره.
يه لبخند دردآلود رو لبم اومده و اون راهي شد.
زندگی خيليا هم اونجوري كه ميخوان پيش ميره.
romangram.com | @romangram_com