#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_15
- عاشق كي؟
- من فقط گفتم كه گوشي دستتون باشه ، بقيشو معذروم ، ممنون از اينكه برام غذا آوردي.
سيني رو خودشو بلند كرد و طرف در قدم برداشت و دل من گرفت ، بره باز تنها ميشم.
- راستي...
برگشت طرفم و من تو تاريكي نگاه منتظرشو حس كردم و گفتم :اسمت چيه؟
- وثوق ، تو چي؟
يه كم نگاش كردم و نگام رو تهش دوختم به تنها روزنه نور از در نيمه باز وارد شده و گفتم : آمين...
*******
صداي داد و فرياد و فحش كشونده بودم طرف در بسته و گوشم هم چسبيده بود به در و منتظر يه فرصت واسه فهميدن قضيه بودم.
صداها ناواضح و منم بي انرژي تر از همه لحظه هاي زندگيم.
دقيقا چند روزه كه اينجام رو نمي دونم ولي گلوي از شدت دردم و سرماي واسم هر لحظه بيشتر شده دارن اطلاع رساني مي كنن كه قراره به كلكسيون درداي اين چند وقته سرماخوردگی هم اضافه بشه.
باز شدن در يه لبخند پر درد رو لبم نشوند و با اون گلو درد به سختي گفتم : چي شده باز اين آقاتون رم كرده؟
خنده تو صداش مشخص شد و در رو پشت سرش بست و گفت : بچه پررو تو مي دوني داري در مورد كي حرف مي زني؟
از شدت فشار وارده به خودم بابت حرف زدن به سرفه افتادم كه ليوان آب تو سيني رو به دستم داده گفت : حالت خوبه ؟
- عالي...از اين بهتر نمي شم ، من محشرم الان ، فقط يه مشكل كوچولو هست اونم اينه كه عزرائيل داره جلو اين جون سختيم كم مياره.
باز چندتا سرفه خشك آخر حرفم رو بدرقه كرد.
- بيا اين غذا رو بخور ، جون نداري.
romangram.com | @romangram_com