#به_من_بگو_جذاب_پارت_7
درست همون موقع مگ همه چیزو فهمید. لوسی نمی تونست کسایی رو که دوست داره از خودش ناامید کنه و حالا همسر آیندش هم کسیه که باید خودشو باهاش هم تراز می کرد.
مادر لوسی،رئیس جمهور سابق آمریکا،همون لحظه رو برای داخل آوردن سرش انتخاب کرد و گفت:
"وقت رفتنه دخترا."
مگ سریع از روی کاناپه بلند شد. با اینکه بین آدم های مشهور بزرگ شده بود اما هیچ وقت ادب و احترام خودشو در حضور رئیس جمهور کورنِلیا کیس جوریک از دست نداده بود.
چهره ی آرام و اشرافیِ نیلی با موهای قهوه ای عسلی و کت و دامن های خوش دوخت معروفش به خاطر هزاران عکسی که ازش دیده بود آشنا به نظر می رسید ولی تعداد کمی از این عکس ها آدمِ واقعی که پشتِ گیره ی پرچم آمریکا روی یقه ی کتش پنهان بود رو نشون می دادن، زن پیچیده ای که یه بار برای ماجراجویی دور کشور از کاخ سفید فرار کرده بود و همین باعث آشناییش با لوسی و خواهرش تریسی و همینطور همسر عزیزش خبرنگار مَت جوریک شده بود.
نیلی با دقت نگاهشون کرد و گفت:
"با دیدنتون کنار هم...انگار همین دیروز بود که دانشجو بودین."
پرده ای از اشک چشم های آبیِ پولادینِ رهبر سابق دنیای آزادی رو نرم کرد و اضافه کرد:
"مگ تو دوست خوبی برای لوسی بودی."
"بالاخره یه نفر باید باهاش دوست می شد."
رئیس جمهور لبخند زد:
"متاسفم که پدر و مادرت نتونستن بیان."
مگ متاسف نبود.گفت:
"اونا نمی تونن مدت طولانی از هم دور باشن و این تنها فرصتی بود که مامان می تونست از کارش بزنه و به بابا که توی چین فیلمبرداری داره ملحق بشه."
romangram.com | @romangram_com