#به_من_بگو_جذاب_پارت_2
لوسی گفت:
"خیلی اعصاب خورد کنه.سعی می کنن محتاط باشن ولی نمی تونم بدون اینکه یه نفر جلومو بگیره و ازم بپرسه که می دونم تد چه سالی برنده مسابقات آماتور گلف امریکا شده یا چند سال بین دوره لیسانس و فوق لیسانسش فاصله بوده،یه سوال انحرافی چون هر دو مدرکشو با هم گرفته،تو خیابون راه برم."
مگ بدون گرفتن هیچ مدرکی کالج رو ول کرده بود به همین دلیل تصور گرفتن دو تا مدرک با هم براش دیونه کننده بود. البته لوسی خودش یکم حساس بود.
مگ گفت:
"اینکه نتونستی همه رو مجذوب خودت کنی برات یه تجربه ی جدیده،همین."
"باور کن از این ترسی ندارم."
لوسی حلقه موی قهوه ای روشنش رو پشت گوشش زد و ادامه داد:
"هفته ی گذشته توی یه مهمونی یه نفر خیلی عادی ازم پرسید می دونی آی کیوی تد چنده!! انگار این یه موضوع معمولیه که همه در موردش حرف میزنن و من باید جوابشو بدونم،که البته نمی دونستم ولی فکر کردم اون خانوم هم نمی دونه به خاطر همین گفتم صد و سی و هشت. اما.... معلوم شد اشتباه بزرگی مرتکب شدم. ظاهرا تد آخرین باری که تست داده نمرش صد و پنجاه و یک شده. و طبق گفته متصدی بار تد آنفلوانزا داشته وگرنه نمرش بهتر می شد."
مگ می خواست از لوسی بپرسه واقعا در مورد این ازدواج خوب فکر کرده اما برخلاف مگ، لوسی هیچ کاری رو عجولانه انجام نمی داد.
اونها وقتی مگ یه سال اولی سرکش و لوسی یه سال دومی زرنگ اما تنها بود همدیگرو توی کالج دیده بودن.از اونجایی که مگ هم با یه پدر و مادر معروف بزرگ شده بود،شَک لوسی به دوستهای جدید رو درک می کرد،اما با وجود شخصیتهای خیلی متفاوتشون کم کم با هم صمیمی شدن و خیلی طول نکشید تا مگ چیزی رو ببینه که دیگران متوجه نشده بودن. پشت اراده ی آتشین لوسی جوریک برای اجتناب از شرمنده کردن خانوادش، یه دردسرساز ذاتی وجود داشت.هیچ کس نمی تونست از ظاهرش اینو تشخیص بده.
اندام کوچیک و مژه های پرپشت بچگونه ی لوسی باعث شده بود جوون تر از سنش یعنی سی و یک سال به نظر بیاد. از دوره کالج موهای قهوه ای براقشو کوتاه نکرده بود و گاهی با تل های مخملی متنوعی از روی صورتش عقبشون میزد، چیزی که مگ حتی اگه می کشتنش حاضر به پوشیدنش نبود درست همونطوری که هیچ وقت چیزی شبیه پیراهن اندامی سبز-آبی خانومانه ی لوسی با کمربند ابریشمی مشکی مرتب روشو انتخاب نکرده بود. در عوض مگ اندام کشیده ی باریکشو با پارچه ی ابریشمیِ رنگیِ کوتاه و بلندی که روی یکی از شونه هاش پیچیده و گره زده بود،پوشونده بود.صندل های قدیمیِ رومیِ سیاه-سایز یازده-که بندهاش تا روی ساق پاهاش میومد پوشیده بود و یه گردنبند پر زرق و برق نقره ای بین سینه هاش قرار داشت که از یه قوطی قدیمی فوفل(۳) که توی یه بازارچه رو باز تو سوماترای مرکزی خریده بود درستش کرده بود.گوشواره های به احتمال زیاد تقلبیِ مربوط به دوره ی سلسله سونگش رو با یه دستبند که با مهره های آفریقایی تزئین شده بود و به قیمت شش دلار از تی.جی.مَکس(۴) خریده بود، ست کرده بود.فشن توی خونش بود.
و دایی طراح لباس معروف نیویورکیش گفته بود که داره توی مسیر اشتباه گام برمیداره.
لوسی بند مروارید زیبای توی گردنشو دور انگشتش پیچوند و گفت:
"تد...اون کامل ترین مردیه که توی دنیا می تونه وجود داشته باشه. هدیه ی عروسیمو دیدی؟کدوم مردی به عروسش یه کلیسا هدیه میده؟"
romangram.com | @romangram_com