#به_سادگی_پارت_55


شب زنگ زده بود از خواب بیدارم کرده بود... خبر رسیدنش را داده بود... عذر خواهی کرده بود که به خاطر 3 ساعت اختلاف ساعت ژنو با تهران حواسش نبوده به وقت نیمه شب زنگ زده... از دلگیری ژنو گفته بود... وقتی بعد از یک ماه از ایران رفته بود و ژنو دوباره مثل روزهای اول برایش غریبه شده بود... سرد شده بود... درد دل کرده بود... تا دو نیمه شب پای صحبتش نشسته بودم...

برنامه اش چه بود نمیدانستم... اما داشت موفق میشد... عاشقانه هایم را کم کم ورق میزد...





دوستان بفرمایید سلف به صرف چای و شکلات آیدین مهمان من هستید

- اوه اوه... سارا انقدر ریخت و پاش نکن ما به همین قندای کج و معوج دانشگاه راضی هستیم... پولاتو جمع کن فردا میخوای عروس شی

- ای قربون ادم چیز فهم... فدرا من اصن از اولشم میدونستم تو یه ذکاوت خاصی داری

آدرینا :... سارا بابا زبون نریز چه خبره ؟ ... بگو ...نه وقت مارو بگیر نه وقت خودت

- حالا نیست که تو الان چندتا جلسه بین المللی داری

- از اون مهمتر عزیزم... گارن میخواد بیاد دنبالم... بعله !

- دم خودم گرم که نه جلسه دارم نه کسی میاد دنبالم !

- خب ... و اما خبر مهم... با بابام صحبت کردم قرار شد این مدت باقیمانده تا پایان تحصیلم زیر نظر خانواده با احسان رفت و امد کنیم و بله دیگه... برید لباساتونو بخرید واسه عروسی

- دیدی ... دیدی من گفتم بابات غیر منطقی نیست ... ای ول ... از اولشم اگه همین کارو میکردی الان داشتی بچتو بزرگ میکردی...

خب حالا جو نده... گوشیه کدومتونه داره زنگ میخوره ؟

- منم منم ... الو سلام مامان... ای بابا خب چرا من ؟ ... اه ... باشه ...

بامداد قرار بود زنگ بزند روزی را هماهنگ کنیم دوستش را در شرکت بامداد ببینم... طرف میخواست به موسسه کمک کند... اخرین بار که بامداد را دیده بودم دو ماه پیش همان روز 13 به در بود... سینا انقدر برایم پررنگ شده بود که بامداد کنار کژال را فراموش کنم...

سر چهارراه دینگ دینگش در امد... از ترس اینکه بامداد باشد و مامان داد و بیداد کند که قصدا جواب ندادی درگیر پیدا کردن گوشی شدم... نفهمیدم چه شد که تصادف شد ...

- خانووووووم... چته کوری ؟ ... کی به تو گواهینامه داده... احمق...

romangram.com | @romangram_com