#به_سادگی_پارت_1
دومین بار بود که تنهایی پله های هواپیما را بالا میرفتم ... 10 سال بزرگتر شده بودم اضطراب تنهایی هم 10 سال بزرگتر شده بود اما جنسش فرق داشت ... 10 سال پیش 13 ساله بودم بابا سوار هواپیمایم کرده .میرفتم کرمان که راننده بیاید دنبالم و مرا ببرد بم... مامان 3 ماه بود که بم بود ...از طرف سازمان ملل رفته بود برای کمک به زلزله زده ها... کنار خانم روس چشم ابی کنار پنجره ی هواپیما نشسته بودم ، در ذهنم برنامه میریختم تا برسیم برایش انگلیسی صحبت کنم ... 2 دقیقه نشد که اقای سیبیل کلفت امد بالای سرم گفت اشتباه جایش نشستم ، شماره ام را نگاه کردم دیدم بله ! حق داشت .رفتم سر جایم.ناراحتی نداشت همان قدر که من دوست داشتم کنار خانم چشم ابی بنشینم او هم دوست داشت !
حالا 23 سالم بود می دانستم باید از روی کارت پرواز سر جایم بنشینم ، کرمان هم نمیرفتم .از طرف مامان باید میرفتم سوییس ، قرارداد امضا می کردم و دوره ی حقوق بشر می گذراندم .از پنجره باند فرودگاه را نگاه میکردم .این بار بابا دیگر نبود که سوار هواپیمایم کند.برایم مهم نبود خانم چشم ابی کنارم باشد یا اقای سیبیل کلفت ، دوست داشتم صندلی کنارم اشغال نشود.قرار بود سینا بیاید فرودگاه دنبالم ، پسر دوست مامان بود ، او را هم 10 سال پیش بم دیده بودم ، 10 سال پیش دانشجوی پزشکی عمومی بود ، از سوییس امده بم کمک رسانی.13 سالم بود عاشقش شده بودم.رویا هم بافته بودم.با لباس عروس کنارسینا.دکتر بود ، خوش قیافه و خوش تیپ هم بود.با شاهزاده سوار بر اسب مو نمی زد.حالا 10 سال گذشته بود تخصص روانپزشکیش را هم گرفته بود .اما دیگر 23 سالم بود میدانستم 10 سال در سوییس منتظر نمانده من بزرگ شوم ، می دانستم با چند نفری دوست بوده و به جایی نرسیده .از سوییس زنگ میزد ، برای مامان تعریف می کرد.
بوی عطرش آمد ، رویای اشغال نشدن صندلی به تاریخ پیوست.مطمئن بودم عطرش همان عطرجان فرانکو فرره ی وحید است که وقتی کیش بودم بویش تمام کادیلاک را بر میداشت .دوست فرداد بود.فرداد که با دنیا ازدواج کرد من هم سرجهازی بودم .هر جا میرفتند من هم بودم.سر بر نگرداندم نگاهش کنم .فضول درد گرفته بودم اما میخواستم بی اعتنا جلوه کنم.هواپییمایی امارات بود .ترانزیت داشت.اول میرفت دبی از دبی به ژنو.فقط دعا میکردم تا ژنو هم مسیر باشیم .حتی اگر در پرواز بعدی کنار من نبود .بوی گرمش که در هواپیما بود کافی بود.
نیم ساعت بود که هواپیما بلند شده بود .مامان در جعبه اهنی مورد علاقه ام پسته ریخته بود که اگر حالت تهوع گرفتم بخورم.هیچوقت در هواپیما حالت تهوع نمی گرفتم .اما از سر بیکاری در جعبه را باز کردم .سر دوراهی مانده بودم که تعارفش کنم یا نه .به خودم بود هرگز این کار را نمی کردم ، چون خجالت امیخته با دستپاچگی اجازه نمیداد و دلبری های دخترانه خیلی خوب بلد نبودم.دنیا همیشه می گفت خب وقتی اینطور رفتار میکنی معلمومه هیچکس طرفت نمیاد. دل به دریا زدم جعبه را سمتش گرفتم .به امید اینکه حتی اگر میل ندارد هم دستم را رد نکند...
-بفرمایید
-ممنون (دو تا برداشت)
ساعت اُمگایش را دیدم.جین سرمه ای پایش بود با پیرهن مردانه راه راه ابی سفید .30 سال را داشت .موهایش کوتاه بود و مرتب.چهره ای مردانه و دلنشین.برای من ! شاید اگر شهرزاد بود خوشش نمی امد.مو سیخ سیخی دوست داشت و تیپ امروزی.
- تنها سفر می کنید ؟
-بله ، برای گذراندن دوره میروم ژنو
-پس همسفریم !
-چطور ؟ شما هم ژنو می روید ؟ !
-بله
بله اش کوتاه بود و مردانه.روحیه ی دخترانه ام می گفت نباید خیلی سعی کنم سوال کنم و حرف بزنم .دوباره سرم را به صندلی تکیه دادم .مهماندار که برای پذیرایی امد داشتم به انگلیسی می گفتم فقط آب پرتقال میخواهم که به فارسی گفت الان شور خوردید اب پرتقال هم اسید معدتون اذیت میشه. یک لحظه کوتاه نگاهش کردم و از مهماندار آب خواستم .
-قصد جسارت نداشتم ، فقط گفتم معدتون تو هواپیما ناراحت نشه.
- نه لطف کردید که گفتید ، من خیلی حواسم به این مسائل نیست .ممنون
لبخند زد ! فقط فکر کردم چقدر مردانه ، قاطع و کوتاه محبت می کند !
هواپیما که نشست صبر کردم همه پیاده شوند ، اصولا عجله نداشتم ، او هم انگار نداشت.چمدانم را به بار داده بودم.فقط کیف دستی و کیف لپ تاپم را بالا گذاشته بودم .کیف luis vuittonام را دنیا از ایتالیا اورده بود.دوست داشتم وقتی سینا به استقبالم می اید تیپم مناسب باشد مگرنه یک کیف کوله می انداختم که برای سفر راحت تر باشد.کیف هایم را از ان بالا پایین اورد .تشکر کردم و باز فقط لبخند زد .وارد سالن ترانزیت که شدم مانتوی عبایی ام را در آوردم.شلوار جین 90 سانتی تا قوزک پایم پوشیده بودم و شومیزی صورتی روشن با کالجی به همان رنگ .شالم هم سفید بود با گلهای درشت از سرم روی شانه هایم افتاده بود .گذاشتم دور گردنم بماند.خرید از freeshopفرودگاه را به نشستن روی صندلی های سالن ترانزیت ترجیح دادم .بعد از گشت زدن در فروشگاه یک رژقرمز خریدم .تصمیم گرفتم 1 ساعت باقیمانده تا پرواز بعدی را در کافی شاپ فرودگاه بنشینم .براونی و قهوه ام را که تحویل گرفتم .روی یکی از میزهای دو نفره نشستم.سرم به لپ تاپم گرم بود که دیدم آقایی صندلی رو به رویم را بیرون کشید.سرم را دوباره به صفحه لپتاپ گرم کردم ...
- مقصدتون کجاست ، من میرم آلمان ، امده بودم به املاکم در تهران سر بزنم و کارهای حقوقیم را سر و سامان بدهم .چهرتونونو دیدم فهمیدم ایرانی هستید.
romangram.com | @romangram_com