#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_4
-چه خبرته دختر کر شدم.
ذوق زده نگاش کردم و گفتم:
-کی میان؟
نیاسان-فکر کنم الان خونه باشن دیگه
چشم هام برقی زد و روی صندلی ماشین بالا و پایین پریدم.
-تورو خدا تند تر برو
نیاسان تک خنده ای کرد و گفت:
-خوبه هنوز دوماه پیش اینجا بودنا...کم کم داره حسودیم میشه به شهروین.
قیافم رو مثل گربه شرک کردم که سرش رو با خنده تکونی داد وسرعتش رو بیشتر کرد.
جلوی در خونه که رسیدیم فورا از ماشین پایین پریدم و با کلید توی کیفم در حیاط رو باز کردم.
دویدم توی حیاط... روی سنگ فرش شروع به دویدن کردم، باد صورتم رو نوازش می کرد.
جلوی در ورودی که رسیدم در باز شد و چهره ی مهربون عمو شهروین توی چهارچوب در نمایان شد.
خودم رو توی بغلش انداختم و دست هام رو محکم دورش قفل کردم. از روی زمین بلندم کرد و بردم توی خونه...
از وقتی یادمه هروقت عمو شهروین رو می دیدم همینطوری می پریدم توی بغلش.
من رو روی زمین گذاشت و گونم رو بوسید.
عمو شهروین-چطوری موش موشی عمو
خودم رو براش لوس کردم و گفتم:
-حالا که عموی خوشتیپم اومده عالی
romangram.com | @romangram_com