#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_2

-خوشبختم نیسا من هم ژینوس حیدری هستم...به دختر کنارم اشاره کرد:

-این مهلا مولایی

ببعد به یکی دیگه از دختر ها که اونم چهره شوخ طبع و مهربونی داشت اشاره کرد:

-نگار عباس زاده

به دونفر دیگه اشاره کرد و گفت:

-مهسا و شیدا سلطانی هم دختر عمو هستن...

به تک تکشون دست دادم.

گرم صحبت بودیم.

مهلا از همه مهربون تر بود و کلا ازش خوشم می اومد و خیلی باهم گرم گرفته بودیم.

بعد از چند دقیقه استاد اومد و جلسه ی اول بیشتر به معرفی بچه ها و صحبت های متفرقه گذشت.

بعد از کلاس مهلا شمارم رو گرفت که فردا چون مسیرمون یکیه خودش بیاد دنبالم.

خوشبختانه کلاس هامون تقریبا همش مشترک بود جز یکی دوتا که ساعت کلاس هامون فرق می کرد.

بعد از خداحافظی با مهلا به سمت در خروجی راه افتادم که ماشین نیاسان رو دیدم.

از دور براش دست تکون کردم و با قدم های بلند به سمتش رفتم.

در جلو رو باز کردم و نشستم.

گونه نیاسان رو بوسیدم و گفتم:

-سلام بر خان داداش گلم

لپم رو کشید و گفت:


romangram.com | @romangram_com