#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_1
پله های حیاط دانشگاه رو تند تند دوتا یکی کردم و بالا رفتم. وقتی جلوی در ورودی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و قدم برداشم.توی راهرو دنبال کلاس می گشتم.
از یکی از کلاس ها سروصدا و هیایوی زیادی بیرون می اومد.
خودشه همین کلاسه...
لبخندی زدم و آروم دستگیره ی در رو به سمت پایین فشار دادم.
لحظه ای سروصدا خوابید ولی بعد دوباره کلاس پر شد از صحبت های دختر و پسر ها...
کلاس رو از نظر گذروندم.
پنج تا دختر دور هم یه گوشه از کلاس نشسته بودن، صحبت می کردن و بلند بلند می خندیدن.
یکم اونطرف تر چند تا پسر و دوتا دختر باهم بحث و صحبت می کردن.
دسته کیفم رو روی شونم مرتب کردم و به سمت اون پنج تا دختر رفتم.
-سلام
دختری که چشم های سبز خوشرنگی داشت و به نظر خیبی شیک پوش به نظر می رسید.
لبخندی زد و گفت-سلام...بیا اینجا بشین
این رو گفت و به صندلی کناریش اشاره کرد.
تشکر کردم و کنارش نشستم.
یکی از دختر ها که موهاش رو از مغنعش بیرون داده بود و مانتوی کوتاهی داشت گفت:-اسمت چیه؟
-نیسا، نیسا نادری
دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com