#به_همین_سادگی_پارت_29
-بله انشاءالله از بهمن کلاسهام شروع میشه.
فاطمه خانوم جایی مابین عمو اکبر و عمه همدم نشست و بقیه چاییها رو جلوی خودش گذاشت.
-انشاءالله بهسلامتی، موفق باشی
با خجالت تشکر کردم و عمه هم با محبت بیحد و اندازهش به روم پلکی زد و باز عمو اکبر مخاطبم قرار داد.
-حالا چی قبول شدی محیا خانوم؟
اینبار عمو احمد، بابای امیرعلی که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد.
-ریاضی... درست میگم بابا؟
چهقدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد، حالا من دوتا بابا داشتم، دخترها هم که بابایی.
لبخندم عمق گرفت و لحنم به لوسی دختر بچهها:
-بله درسته.
romangram.com | @romangram_com