#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_86

_دردم گرفت وحشی...
یه لحظه ایستاد و گفت :
_جرعت داری یه بار دیگه بگو.....
خیلی مظلوم و اهسته جوابش دادم :
_هیچی شما به کارتون ادامه بدین ....
پوفش بلند ول کرد ، اخه باباجان من جام راحت نیست حداقل مثل ادم خیلی رمانتیک بغلم میکردی
اینجوری من انداخته رو دوشش انگار گونی برنج انداخته ...... نزدیک یه درخت خیلی بزرگ که بالاش
یه کلبه کوچولو وجود داشت منو زمین گذاشت ،بدون هیچ نرمشی ،بالاخره شیطانه دیگه ...
_الان مثلاما چه جوری بریم بالا...
_چشات بازکن از پله های اون پشتی میریم بالا.....
عه راست میگفت پشت درخت چندتا پله ی چوبی بود ،چون پیشش زایه شده بودم دست به کمر
وطلبکار گفتم :
_پس غذا رو چیکار کنیم؟؟؟
از پله بالا رفت و در کلبه باز کرد چند ثانیه بعد با میوه های خوش رنگی بیرون امد ....
_مشکلت الان حل شد یا نه؟؟؟
بازم زایه شدم رفت ، از خودم یه نیشگون محکم گرفتم و ازپله ها بالا رفتم اوووووف .....

کارل:

romangram.com | @romangram_com