#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_22
محافظت از جونه من بدبخت کردن.آره دیگه وقتی.......
شارل که کلافه بود دستش رو گذاشت رو دهن و بینیم که رسما خفه شدم:
-شما حق ندارین به ما توهین کنین بانو.ما فقط نگرانتون بودیم و میخواستیم ببینیم سالمید؟؟؟؟ولی
ظاهرا شما از ما هم سالم ترید!!!!اون پسری که دیدین شاهزاده ی شیطان بود.من نمیدونم چطور جون
سالم به در بردین. ولی ......مطمئن باشین اگه نجات پیدا نکرده بودین،الان معلوم نبود اون چه بلایی به
سرتون آورده بود.
وای خدا خفه شدم. این چرا دستش رو برنمیداره؟؟؟؟هر چی تقلا میکردم و دست و پا میزدم بی
نتیجه بود!!!!!داشت منو میکشت!!!!مگه من چی گفته بودم که اون الان اینطوری میکرد؟؟؟؟کلا
عصبانی بود. این شارل،زمین تا آسمان با شارلی که صبح دیده بودم فرق میکرد.
هوا کم آورده بودم و اینم نمیخواست ولم کنه. زانو هام خم شد و تنها کاری که تونستم بکنم این بود
که دستشو گاز بگیرم.از روی درد دستش رو برداشت که راه تنفسیم باز شد و تونستم نفس بکشم.
دستمو مشت کردم و روی قفسه ی سینه ام کوبیدم!!!!نه!!!نفسم بالا نمیومد،روی زمین زانو زده بودم که
الکس زود خودش رو بهم رسوند و دستش رو گذاشت پشت گردنم و یکم بهم آب داد.چشمام تار دید و
همونجا تو بغل الکس توی تاریکی فرو رفتم......
شارل:
من......من اصلا نمیخواستم اون اتفاق براش بیفته.نمیدونستم که نفس کم میاره. خب من که اینطوری
نیستم!!!!آه چی میگی شارل؟؟؟؟تو یه باد افزاری. معلومه که نفس کم نمیاری. ولی اون چی؟؟؟؟باشه
باشه!!!!قبول. ولی حالا باید چیکار کنم؟؟؟؟الکس تیارانا رو توی بغلش گرفت و رو بهم گفت:
romangram.com | @romangram_com