#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_12

صورت دایره وار جلوی صورتش چرخاند و به سمت پنجره برد و بعد از چند لحظه مقداری آب رو از
پنجره به داخل آورد و به من نزدیک شد.
دستش رو که پر اب بود گذاشت رو موهام و در مقابل چشم های بهت زده ی بقیه موهای سفید رنگم که
به رنگ مشکی در اومده بود نمایان شد.بفرما ضایع شدم رفت پی کارش!!آخه مگه نمیدو نی اینا همه
چیو میدونن بعد میگی موهام مشکیه؟؟؟؟خو به من چه. منکه از گذشته هیچی یادم نمیاد.
دستش رو گذاشت روی پیشونیم و موهام رو انداخت پشت گوشم و گل رز کوچکی که کنار پیشونیم
بود نمایان شد:
-خب......اینم از نشانه ها. همین حالا لوازم سفرتون آمادست. تو به همراه شارل و الکس برای پیدا کردن
انگشتری میرین که وقتی بازمانده رو احساس کنه تبدیل به تاج میشه. اینم بگم که اون انگشتر رو فقط
تو میتونی برداری. نه کس دیگه ای موفق باشین.
به به!!!!بدبخت شدم رفت پی کارش!!!!

*************

کلاه شنلمونو انداختیم رو سرمون و سوار اسب هامون شدیم.تازه فهمیدم که الکس اهل ساینتلنده. و
شارل هم اهل بادرلند!!!!!از شهر خارج شدیم و وارد جنگل شدیم. کسی چه میدونست چی در انتظار ما
سه نفره؟؟؟؟من بخاطر اینکه دوباره به زمین برگردم باید کمکشون میکردم. چون تنها کسی که
میتونست منو برگردونه بازمانده بود.......... هنوز که خوب فکر میکنم میبینم انگار توی خوابم یا بهتر

romangram.com | @romangram_com