#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_49
به طرفم آمدی :" آرومتر … صداتو بیار پایین … ببین شهرزاد دوست ندارم حساس باشی .. اونم بی مورد .. "
" این حساسیت بی مورده ؟ اگه اینقدر برات مهمه چرا … "
" بس کن … نمی خوام چیزی بشنوم … دیگه هم این حرفو تکرار نکن … یک بار می گم به خاطرت بسپار … با او ازدواج نکردم چون فقط تو رو می خواستم … خیلی وقتم بود می خواستم … می تونم بگم از همون بچگی .. از همون وقتی که به دنیا اومدی … راه افتادی … حرف زدی … من بزرگ شدنت و دیدم و در تمام اون لحظه ها می خواستم مال من باشی … نمی گم همش عشق بوده … اما یه حس مالکیت بود که چشم نداشتم ببینم کسی بهت نظر داره…… گاهی فقط به چشم یک دوست و حتی وقتی کوچکتر بودی اسباب بازی نگات می کردم … برام عزیز بودی … نمی تونستم بدون تو بمونم … تا اینکه بزرگ شدم و احساسم عوض شد … بزرگ شدی و نظرم بهت عوض شد .."
به من نزدیک شدی … نگاهت مهربان مهربان بود .. همان که دوست داشتم … همان که عاشقم کرد … مقابلم ایستادی …
" عاشقت شدم شهرزاد … "
آغوشت گرم بود و پر مهر .. به همین راحتی فراموش کردم دلخوریم را … کلام آخرت به دلم نشست …
***************
شهرزاد پس فردا تولدمه می خوام بچه های کلاس رو دعوت کنم … اول از همه هم دارم به تو می گم … دوست دارم حتما حتما به خونه مون بیای …
به رویش لبخند زدم : جلو جلو تبریک می گم .. .اما عزیزم فکر نکنم بتونم بیام …
ناراحت شد : باید حدس می زدم همینو بگی …
تعجب کردم : چرا اونوقت ؟
ــ از لحاظ فرهنگی می گم …
نگاهش تحقیر آمیز شد و من اخم کردم : منظورتو کامل بگو ؟ از لحاظ فرهنگی چی ؟
ــ حالا چرا ناراحت میشی من که منظور بدی نداشتم …
ــ ببینمن به خونوادم و عقیدهشون که عقیده ی خودمم هست احترام می ذارم …
ــ خیلی خب بابا من که چیزی نگفتم ..
ــ آره … گفتم که یه وقت پیش خودت فکر نکنی می تونی بگی …
romangram.com | @romangram_com