#باورم_شکست_پارت_64
از جایش بلند شد و به سمت یلدا رفت.
- پس خواستگاری احتمالی رو منتفی شده تلقی کنیم.
- ببینید خان جون، بهتره اصلاً حرف به اون جا نرسه.
- و دلیل خان خانمها؟
- به آینده فکر کنید.
چشمانش از درایت عزیزکرده اش برقی زد و آفرینی مهمانش کرد. دستانش را باز کرد و تنگ در برگرفتش.
- از کی این همه عاقل شدی که من متوجه نشدم؟
- فردا روز بهار متوجه بشه ممکنه نگاهش به پسر حاجی عوض بشه.
- جای مونس خالی.
- اوه اوه. باد به گوشش برسونه من رو ...
- غیبت نکن. مونس خیلی هم عالیه.
- بر منکرش لعنت.
جدا نشده بودند که مونس با چشمهای تنگ شده وارد شد.
romangram.com | @romangram_com