#باورم_شکست_پارت_62

از جایش تکان نخورده بود که ...
- و این کار یعنی چی؟
من من کنان دنبال کلمات مناسب بود که خان جون نجاتش داد.

- بذار خودم بگم. تو حرفهای اون روز من و مونس رو شنیدی.
سرش از خجالت در یقه فرو رفت و دستش بند پایین موهایش شد.

- یه کمی زود شروع نکردی؟
- خان جون...
- حالا پسندیدند؟
سرش را به ضرب بالا آورد و چشمان خندان خان جون را که دید، جرأت پیدا کرد. خدا رحم کرد و انگار امروز روزش بود.
- فعلاً که دیدن همدیگه رو. گمونم بقیه اش به عهده ی شما باشه.
- و اونوقت چطوری؟
- ماشالله این قدر مناسب هست که بشه وسط یکی از اونا...

romangram.com | @romangram_com