#باورم_شکست_پارت_19

- باید تکلیف یه سری چیزا مشخص بشه تا اگر زمانی من نبودم، بتونی از پس کارها بر بیای.
- آخه خان جون ، تکلیف چی باید معلوم شه؟ هر چی هست و نیست فدای یه تار موی شما. تازه مگه شما تکلیف اینا رو معلوم نکردید. پس اون خیریه چی میشه ؟ مگه مشخص نکردید؟
- همه ی اینا رو قبلاً با وکیل هماهنگ کردیم. اما حرف من چیز دیگه ای هست که باید تو یه فرصت مناسب بشینم و توضیح بدم.
برزخی بود هولناک و دلش دل دل میکرد برای گفتن .

- خان جون زبونم لال مریضی دارین؟
تاب نیاورد و دست دخترک را کشید وتن ظریف او را میان دستانش اسیر کرد.

- نه عزیز کرده. این حرفها چیه میزنی. دختر شوخی شوخی داری منو میکشی ها.
- راست میگین خان جون؟
- خان جون قربون قدت بره. آره عزیزم راست میگم.
- پس...؟
- بعدا حرف میزنیم. قصه ات رو هم که گوش کردی . کم کم برو بخواب تا منم کمی استراحت کنم و صبح خواب نمونیم برای نماز و دانشگاه خانم خانما.
- عمه مونس صبح زود میاد و طبق عادتش این قدر تو آشپزخونه دنگ و دنگ میکنه که جناب سرهنگ رو هم از خواب بیدار میکنه.

romangram.com | @romangram_com