#باورم_شکست_پارت_178
به خودش که آمد دید، تمام فکرش را یلدا و سکوتش پر کرده. سری به تأسف برای خود تکان داد و با برداشتن سوییچ و گوشی اش از اسدی خداحافظی کرد و از شرکت خارج شد.
- جایی که کار ندارید پدر جون؟
- نه بابا، بریم خونه.
چشمی گفت و پایش را روی پدال گاز فشرد.
- چرا حرفی نزدی؟
- من که چیزی نمی دونستم.
- به هر حال درست نبود فقط سلام و خداحافظی.
- متأسفم.
- نگفتم که این رو بگی. حرفم اینه، تو آدم این مدل سکوت نیستی.
- نمی دونم چرا. اما خب، جای حرفی هم برای من نبود.
تا خانه حرفی میانشان رد و بدل نشد.
romangram.com | @romangram_com