#باورم_شکست_پارت_163
آخ از این زبان که گاهی مثل تیر، از چله رها می شود و نگاه خیره و نیش شل شده از عواقبش می شود و توجیه که دیگر هیچ اثری ندارد.
- بله. یلدا خانم.
- یلدا کیه، مامان؟
و حالا نرگس را چه کسی قانع می کرد؟ تا نمی فهمید و احتمالاً چند رویا پردازی ریز و درشت نمی کرد، دست از سرش بر نمیداشت.
- دانشجوی امیر آراد.
- خب؟
- تو پرواز با پدر بزرگش همسفر شدم و تو فرودگاه فهمیدم همسفر من پدر بزرگ دانشجوی امیر آراد.
- من گفتم پدر بزرگ و قصه ی سفرش رو تعریف کنی؟
می ترسید دیگر. ترس که شاخ و دم نداشت. با این هیبت از سؤالات نرگس خانم میترسید. با حفظ چهره نگاهش مستقیم به امیر آرمان و توضیحات احتمالی اش بود.
- یلدا رو که امیر آراد باید معرفی کنه.
چشمهایش گرد و ابروهایش بالا پرید. این دیگر چه توضیحی بود. چه کسی را دقیقا می بایست معرفی کند؟ اصلاً...
romangram.com | @romangram_com