#باورم_شکست_پارت_154

نگاهی به هیکل تنومندش انداخت و سری تکان داد و بی صدا مشغول شد.

- چرا آخه؟
- ما خیلی جاها با همدیگه رفتیم.
- البته با مامان وبابا.
- خب، این کافی نیست؟
- نه، بالاخره برادر باید پشت برادر باشه.
- من پشتت نیستم، کنارت هستم.
همین جمله کافی بود تا چشم نرگس تر شود و امیر آرمان از جایش بلند شود برادرش را در آغوش بگیرد. برادر بود و حامی . محکم بود و دلسوز، اما روش های خاص خودش را داشت. از وقتی یادش می آمد آرام بود و محکم. گاهی فکر می کرد خالی از احساس است ،اما لحظه ای بعد حرفش را پس میگرفت و ا و را حساس ترین آدم دنیا می دانست.
پوسته ی پیچیده ی دورش ، مانع از دیدن شخصیت اصلی اش می شد. این را همه به خوبی می دانستند. اصولاً کم حرف و بیشتر اهل عمل بود.
- امشب مثل اینکه احساسات بازارش گرمه.
از امیر آراد جدا شد و به سمت پدرش رفت و او را در آغوش گرفت.

- این هم سهم شما. هرچند که قبلا...

romangram.com | @romangram_com