#باورم_شکست_پارت_152

- نذاشتی بمونم پایین.
- فکر می کنم خودت به اندازه ی کافی عاقل هستی.
- عاقل و کنجکاو.
- امیر آرمان...!!
دستانش را بالا برد و به سمت اتاقش به راه افتاد. باید کمی معطل می کرد تا دو مرغ عشق حرفشان تمام شود.

خسته بود و دلش کمی آرامش می خواست؛ سکوت مطلق. شاید تا قبل از اجرای پروژه ،سفری چند روزه به یک جای دنج و خلوت حالش را بهتر می کرد و آماده و قبراق برمی گشت.
لباسش را عوض کرد و به سمت پایین رفت. خوردن شام در شلوغی های امیر آرمان خالی از لطف نبود. مخصوصاً امشب که سوژه به وفور در اختیار داشت.

- کی برای بستن قرار داد میری؟
- هفته ی آینده.
- خوب. مشکلی داشتی می تونی روی کمک من حساب کنی.
- مشکلی پیش بیاد، حتماً.
فسنجان ترش را بیشتر از هر چیزی دوست داشت. امشب نرگس خانم سنگ تمام گذاشته بود.

romangram.com | @romangram_com