#باورم_شکست_پارت_126

- کی میدونه؟
- من. در ضمن امین که راه دور نمیره. همون واحد بالای سرتونه.
- بالاخره از این خونه که میره.
صدای بغض کرده اش دلش را آزرد. این همه حساس بودن برای آرزوی شاد و سرخوش زیادی بود.

- نگو که حال گریه داری؟
- گریه؟ اونم برای امین که ...
اشکها امان ندادند و سرازیر شدند و یلدا در بهتی عظیم فرو رفت. باورش نمی شد آرزو و گریه؟

- آرزو؟ این واقعاً خودتی؟
- دلم گرفته یلدا.
- تو الان خواهر دامادی. باید خوشحال باشی.
- بهتره برم. به مونس جون بگو از نگرانی درش میارم.
"باشه" ای گفت و تماس را قطع کرد. هنوز هم متعجب بود از رفتارش. حقیقتاً این آدمیزاد هر لحظه اش با لحظه دیگر متفاوت است. گاهی صاف و تمیز، گاهی ابری و کدر.

romangram.com | @romangram_com