#باورم_شکست_پارت_113
ساخت و ساز چه؟مجوز چه؟ پا تند کرد تا جواب سؤالاتش را بگیرد که دستش اسیر دست مونس شد.
- شام نخوردی؟
شام را کجای دلش می گذاشت؟ کلافه سری تکان داد و دستش را از دست عمه مونس بیرون کشید. بحث ساخت و ساز بود و نمی دانست چه خبر است آن وقت عمه جانش نگران شام بود؟
- میام می خورم.
- الان.
قلاب ماهیگیری هم گاهی عمل نمی کند و ماهی طعمه را می بلعید؛ اما قلاب عمه مونس چنان گیرت می انداخت که آزاد شدنت فقط به دست خودش میسر بود. به ناچار به آشپزخانه رفت و غذایش را زیر نگاه مونس خورد.
گاهی حس میکرد پنج سال دارد و عمه مونس موظف است آب و دانه اش دهد. با تصور اینکه مثل پرندگان آب و دانه بخورد صدای خنده اش بالا گرفت و سر مونس به حالت تأسف به چپ و راست حرکت کرد.
- همیشه به خنده.
سرش را که برگرداند و هر دو را در آستانه در دید .خنده اش را قورت داد و از جایش بلند شد.
- سلام
romangram.com | @romangram_com