#برزخ_اما_بهشت_پارت_71

- تو برو، من اومدم.

عاقبت، حسام برخلاف میل خود مجبور شد تنهایی برود. من دو – سه دقیقه بعد نفس زنان رسیدم. وارد که شدم دکتر داشت عکس ها را به دقت نگاه می کرد. چند بار عکس ها و آزمایش ها را نگاه کرد، بعد سرش را بلند کرد، نگاهی به حسام و بعد به من کرد و گفت:

- خانم یزدان ستا؟

حسام به جای من توضیح داد:

- خانم یزدان ستا خواهر من هستن و چون مسافر هستن و وقت دندانپزشکی داشتن، نتونستن خودشون بیان، من و ایشون خدمت رسیدیم.

دکتر سر تکان داد و با نشان دادن صندلی گفت:

- خواهش می کنم بفرمایین.

و همان طور که سرش را زیر می انداخت و ورقه ها را زیر و رو می کرد گفت:

- خب شایدم بهتر شد که شما و خانمتون اومدین.

romangram.com | @romangram_com