#برزخ_اما_بهشت_پارت_198
الفاظ عشق می پیچد، در آسمان الفت ها
کلمات به سرعت از جلوی چشم هایم می گذشت، بی آن که معنای آن ها را دریابم. دستم بی اختیار به روی قلبم فشرده می شد تا بلکه جلوی ضربان بی امان آن را، که نفسم را به شماره انداخته بود، بگیرد، و در همان حال نگاهم کلمات را دنبال می کرد، کلماتی که همراه قطرات اشک در چشمم می رقصیدند و ضربان کوبان قلبم مثل پتکی هر کلمه را در عمق جانم برای همیشه حک می کرد و من دیگر هیچ گاه نمی توانستم حالتی که از معنا شدن آن کلمات بر جانم گذشت، حتی برای خودم بار دیگر توصیف کنم، کلماتی که این گونه مرا خطاب می کرد:
« من گفته بودم که زنی خواهم گرفت که عاشقش باشم.
گفته بودم که عشق آن است که مرا، لااقل مرا، شاعر کند.
گفته بودم زنی خواهم گرفت که قرار را از من گرفته باشد،
که خشمش، لبخندش، اشکش، قهرش و حتی توهینش را دوست داشته باشم.
گفته بودم که او همۀ هستی من خواهد بود، تنها نگفته بودم، حتی اگر من همۀ هستی او نباشم.
من او را پیدا کرده ام، من تو را پیدا کرده ام، بیهوده به دنبال او می گشتم، من او را داشتم و نمی دانستم چون نمی دانستم همیشه قیمتی ترین چیزها آن هایی نیستند که در دور دست ها به دنبالشان می گردیم. گاهی همۀ هستی در کنار ماست، کم سویی چشم هاست که ما را به بیراهه می اندازد.
romangram.com | @romangram_com