#برزخ_اما_بهشت_پارت_156


با لحنی رنجیده و عصبی گفت:

- دست شما درد نکنه، خیلی ممنون از احترامی که برای شعور بنده قائلین.

این بار دیگر نتوانستم حرص و رنج را پنهان کنم یا حتی جلو لرزش صدایم را بگیرم، با حرص گفتم:

- برای شعور تو؟ تو که برای وجود آدم دیگه احترام قائل نیستی؟ تو که فقط به صرف این که حرف و عمل کسان دیگه که هیچ ربطی به من نداشته ناراحت بودی، به خودت اجازه دادی با من مثل یک زن ... زن ...

ساکت شدم. حرفم را خوردم و رویم را به سمت بیرون کردم و با حیرت تازه فهمیدم که این چند روز بیش تر از همه از حرف ها و رفتار حسام بهم برخورده و رنج برده ام!

یکدفعه از جا پرید، معلوم بود از حرفم جا خورده:

- ماهنوش، تو اصلا می فهمی چی می گی؟

در حالی که تمام سعی ام این بود که این موضوع را که فقط از اوست که بی نهایت رنجیده ام پنهان کنم، برگشتم و شمرده شمرده خشمم را در کلامم ریختم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com