#برزخ_اما_بهشت_پارت_153
مهشید با اعتراض و خندان گفت:
- کی تو رو دعوت کرد، من بعد عمری با شوهرم می خوام برم شام بخورم، نه حرص!
حسام همان طور که می خندید گفت:
- منم می آم که این بنده خدا هم بعد عمری شام بخوره نه حرص!
و بعد باز همان طور که می خندید، رو به من کرد که سعی می کردم نگاهش نکنم، و گفت:
- چی باید ببرم؟
مهشید گفت:
- ا ، هیچی، این ها فعلا مهمون مان.
حسام گفت:
romangram.com | @romangram_com