#برزخ_اما_بهشت_پارت_14

بی اختیار لحنم پر از نفرت و تلخی شد و گفتم:
- واسه طایفه آقایون، مهشید جون، فقط توی خودخواهی و زورگوییه ...
حسام پرید توی حرفم و گفت:
- ببین رعنا!
بعد رو به من گفت:
- قبول کن جنبه شوخی ندارین دیگه. بابا به من چه؟ مگه قانون رو من نوشتم؟! برین یقه اونی رو که نوشته بگیرین.
مهشید همان طور که از پشت سرش رد می شد، بی هوا پس گردنی محکمی به گردنش زد و گفت:
- آهان! دردسر همینه دیگه. درد همینه که قونون رو هم همجنس های جنابعالی نوشتن، ما صلاح رو در این دیدیم که سیلی نقد به از حلوای نسیه س. ما نقدا یقه رو بچسبیم، لااقل جگر مبارکمون یه خورده خنک می شه.
گفت و خودش چنان از ته دل خندید که همه حتی عمه هم با این که از پس گردنی ای که حسام خورده بود، اخم هایش درهم رفته بود، خندید.
حسام گفت:
- همینه دیگه. شما زن ها فقط دم از عدالت می زنین، ولی به خدا اگه قدرت دست شماها بیفته همه تون از هیتلر بدترید.
مهشید گفت:
- چرا؟! واسه این که یک پس گردنی مبارک شما اصابت کرد؟
- آره دیگه، دستتون به مهریه و حقوقتون نمی رسه اینید، وای به روزی که بدونید قانونی هم هست که ازتون حمایت کنه! البته ببخشید ها، خیلی خیلی ببخشید، شاید به همین علت هم باشه که قانونگذاران فکر کردن، اگه طایفه نسوان، بر طبق همان مثال قدیمی، بدون شاخ باشن ...
همه با هم گفتند:
- حسام!
ولی مهشید طبق معمول عمل کرد و آن قدر با کوسن توی سر و کله اش زد که خاله آخر به کمکش آمد. در حالی که خندان دست های مهشید را می گرفت، گفت:

romangram.com | @romangram_com