#برزخ_اما_بهشت_پارت_130

سعی کردم نخندم و گفتم:
- مهشید! گناه داره بی چاره، مسخره نکن.
مهشید چشم هایش را گرد کرد و گفت:
- نه این که حالا خودم روی پاهام مثل فرفره می چرخم، دارم اونو مسخره می کنم!
- بابا تو می تونی، نمی خوای راه بری، بی چاره می خواد ولی نمی تونه.
- خب خواهر من، وقتی نتونی از چیزی استفاده کنی، فرقی نمی کنه بخوای یا نخوای که! عمه تازه باید دلش رو بذاره پیش دل بدبخت من که پا دارم و نمی تونم راه برم، نه که واسه چیزی که نداره هی سر و صدا کنه!
دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
مادر از اتاق عمه بیرون آمد، داشت بلند بلند می گفت:
- چشم، الان زنگ می زنم، اگه راه نیفتاده باشه، بهش می گم.
و بعد از من پرسید:
- مامان، حسام گفته کی می آد؟
- ساعت پنج و نیم.
مادر گوشی را برداشت و شنیدم که به حسام زنگ می زند و من که حواسم به حرف های مهشید و سرو صدای کیمیا بود از جا بلند شدم، ساعت چهار و نیم بود. بایست حاضر می شدم. یک ساعت بعد وقتی من و کیمیا منتظر آمدن حسام بودیم، هنوز صدای ناله های عمه بلند بود و من کنار تخت مهشید از حرف هایش می خندیدم که صدای زنگ باعث شد از جا بلند شوم و در حالی که به طرف در می رفتم، با صدای بلند خداحافظی کنم که ناگهان چشمم از پشت شیشه به در باز حیاط افتاد و حسام را دیدم که در باز کرده بود و به خانمی که توی ماشین نشسته بود، تعارف می کرد. جا خوردم و از فکر این که با یکی از دوست هایش آمده دنبال ما، کفرم درآمد. با حالت عصبی ساک کیمیا را پیش مهشید گذاشتم و همان طور که از پله ها سریع بالا می رفتم و به مهشید گفتم:
- بهش بگو خودش کیمیا رو ببره، من نمی رم.
صدای مهشید را که می گفت:
- ا ، مگه چی شده؟
صدای بلند سلام حسام و جیغ شاد کیمیا قطع کرد و من که در اتاق را محکم می بستم صدای سلام مادر و خاله و بفرمایید محترمانۀ حسام را شنیدم. در عین عصابنیت و خشم، تعجب کردم که چرا برای این چند دقیقه دوستش را آورده توی خانه. مدت ها بود که حسام دیگر حرفی از به قول خودش « خواهر دوست هایش » نزده بود و ما کسی را همراهش ندیده بودیم. حتی مثل قبل، دیگر با دوست های خودش هم در ارتباط نبود. بیش تر وقتش بعد از کار، صرف کارهای کیمیا می شد و در خانه بود و این همان چیزی بود که بارها بارها عمه به عنوان اهل شدن حسام از آن نام برده بود، درست مثل خوب شدن من که بهش می گفت « شفا » و هر وقت می خواست خودش یا خاله را دلداری بدهد، می گفت:

romangram.com | @romangram_com