#برزخ_اما_بهشت_پارت_122

نگاهم بی اختیار به سمت بهرام برگشت و حسام که منظورم را اشتباه فهمیده بود، رو به من با صدای بلند پرسید:
- وقت خواب کیمیاست؟
بهرام سریع سر بلند کرد و متوجه من شد. یک لحظه به من نگاه کرد و بعد به کیمیا و آن وقت همان طور که سرش زیر بود گفت:
- ماهنوش خانم، ببخشین که باز تکرار می کنم، ولی فکر می کنم وظیفمه که دوباره بگم ....
ساکت شد و چند لحظه بعد ادامه داد:
- من به خواست رعنا ست اگه ....
این بار من نگذاشتم حرفش را تمام کند، به کیمیا نگاه کردم و گفتم:
- نه آقا بهرام، لازم به تکرار نیست، خواهش می کنم. مطمئن باشین کیمیا نه فقط به خواست رعنا .... به خواست همۀ ما این جاست.
از لرزش صدایم ساکت شدم، ولی باز انگار کسی غیر از من باقی افکارم را به زبان آورد و گفتم:
- من باید از شما ممنون باشم که این اجازه رو به من دادین که به قولم به رعنا ....
لرزش صدایم بیش تر شد و چشم هایم سوخت و فقط توانستم همراه آه عمیقی که برای فرو دادن بغضم می کشیدم بگویم:
- عمل کنم.
لب هایم را به دندان گزیدم و از جایم بلند شدم تا زودتر از اتاق بروم بیرون، ولی بهرام هم سریع بلند شد و گفت:
- من واقعا نمی دونم چی باید بگم؟
و بعد اضافه کرد:
- اجازه بدین من کیمیا رو می آرم.
ایستادم و در حالی که عضلات گردنم از فشاری که به فک هایم می آوردم تا بتوانم بدون لرزش حرف بزنم درد گرفته بود، گفتم:

romangram.com | @romangram_com