#باران_بی_قرار_پارت_97
نگاه مهربونی بهم کردوگفت:
_سلام پسرم صبح بخیر
_ممنون،راستی مامان ساعت چنده؟
_هشت
باکف دست کوبیدم توپیشونیم وگفتم:
_وای دیرشده بایدبرم کلانتری
_عجله نکن مادرهنوززوده
باشه ای گفتم وسریع ازاتاق خارج شدم اول به باراناسرزدم که هنوزبیهوش بودوتحت مراقبت وبعدازبیمارستان زدم بیرون ورفتم کلانتری به سوالایی که ازم می پرسیدن جواب دادم حتی قضیه مهردادم براشون گفتم بعدازتشکیل پرونده دوباره برگشتم بیمارستان ویک راست رفتم پیش کلاله هنوزم خواب بودساعت یازده بود،آروم موهاشونوازش میکردم واسمشوصدامیزدم:
_کلاله...خانومم...گل یاس چشماتوبازنمی کنی؟نفسم؟
پلکاش تکون خفیفی خورد وآروم چشماشوبازکرد.
" کلاله "
صدای سوشارومیشنیدم که داشت صدام می زد:
_کلاله ...خانومم گل یاس چشماتوبازنمیکنی؟نفسم؟
سعی کردم چشماموبازکنم،پلکام سنگین شده بودامابه زورلای چشماموبازکردم چهره بهم ریخته سواروبروم بودباصدای خیلی آهسته وگرفته ایوگفتم:
romangram.com | @romangram_com