#باران_بی_قرار_پارت_88
خندیدودروبرام بازکرد.کمکم کردتابشینم خودشم دروبست وازاون طرف سوارشدماشینوکه روشن کردباراناگفت:
_ بابایی؟
_ جانم؟
_خیلی خوشتیپ شدیا!
هردومون خندیدم سوشاگفت:
_ شماهم خیلی ملوس شدی بارانای گلم
نخودی خندید ازفاصله بین صندلی ها سرشوآوردجلووصورت سوشاروبوسیدوبعدم منو،نگهش داشتم وچندباراون لپای توپولیشوبوسیدم آخ که چقدردوستش دارم!
سوشاخوشحال بودخیلی زیاد!میدونستم چقدرباراناروبچه توی راهودوست داره.ازخوشحالیش منم خوشحال بودم واین یعنی خوشبختی یه خوشبختی کامل!خدایااینوازمون نگیر...
باراناورجه ورجه کنان بدون توجه به مااول رفت تو،صدای موزیک خیلی زیادبودوازچندمتری تالارهم شنیده می شدمنم که طبق معمول آهسته آهسته قدم برمی داشتم سوشاهم بخاطرمن آهسته راه می رفت،قدمامون هماهنگ بودودستم توی دستش باهم واردسالن شدیم اووووووچه جمعیتی سالن داشت می ترکید!اکثراوسط بودن وداشتن می رقصیدن به آشناهاواونایی که می شناختم واغلب فامیلای پدریم بودن سلام کردم،خیلییارونمی شناختم!واردرختکن شدم ولباسموتعویض کردم بارانابدواومدپیشم وگفت:
_ مامی موهام خراب نشده؟
دستی به لباسم کشیدم وبالبخندگفتم:
_ نه عزیزدلم
لباشوغنچه کردوگفت:
romangram.com | @romangram_com