#باران_بی_قرار_پارت_73
سوشاچشمهایش رابوسیدوگفت:
_ اره خونه جدیدبرای اون ویه خونه ی قدیمی وپرخاطره برای منوتو
_سوشا؟
_ جان سوشا؟
_ من..راستش من میترسم
_ ازچی خانمی؟
_ از...ازاینکه مهرداددوباره بخوادبلایی سرمون بیاره...ازاینکه زندگیمون دوباره ازهم بپاشه...ازا...
لبهایش رابوسیدوگفت:
_هیس خانمی این حرفونزن اون عوضی هیچ غلطی نمیتونه بکنه تاوقتی من کنارتم ازهیچی نترس باشه؟
_سوشامن زندگیمونوخیلی دوست دارم دلم نمیخواددوباره...
بازهم سوشانگذاشت حرفش راکامل کند:
_ گفتم که!تاوقتی من کنارتم ازهیچی نترس...اون آدم پست اگرم بخوادنمیتونه هیچ غلطی بکنه پلیسادربه دردنبالشن اونقدرجرم مرتکب شده که حالاحالاهابایدفرارکنه
بیشترخودش رابه سوشافشرد:
_ خوشحالم که توکنارمی
romangram.com | @romangram_com