#باران_بی_قرار_پارت_26


_اره

کارن_چطور؟

سوشاکلافه به موهایش چنگ زدنگاهش رابالاآوردوروبه کارن گفت:

_ نمیدونم

کارن بادیدن حلقه اشک درچشمان سوشادیگرجرفی نزدخوب حالش رادرک میکرد،می دانست چقدرسوشابه کلاله علاقه دارد،می دانست چقدرعذاب می کشد ،می دانست غرورش شکستنی شده...

سوشاجلورفت وازپرستارپرسید:

_ ببخشیدخانم؟

پرستار_بله بفرمایید

_ ماهمراه بیماراتاق ... هستیم چرانمیشه ایشونوببینیم؟

پرستارلحظه ای تامل کردوگفت:

_ بیمارتون کلاله محمدی؟

_ بله

_ ایشون خودشون خواستن کسیونبینن

دستش مشت شدولی سعی کردخودش راکنترل کند

romangram.com | @romangram_com