#باران_بی_قرار_پارت_136


بااینکه خندش گرفته بوداماجلوی خودشوگرفت وگفت:

_خیلی دوست دارم ببینم قیافت چجوریه موقع زدن این حرفا

وآه سوزناکی کشید،کمی دلم به رحم اومدوباملایمت گفتم:

_حالابگوکجامیخوای بری؟

بازم اخماشوتوهم کشیدوگفت:

_خسته شدم ازاین اتاق وهوای گرفتش میخام برم بیرون یکمی هوابخورم

_این وقت شب؟

_مشکلیه؟

_نه

_راستی اسمت چی بود؟باد،بوران چی؟

دوست داشتم موهاشوازسرش بکنم تاحالاشونصدباربهش گفته بودم ولی هنوزدرست نمی گفت

_نخیر،باراناخانوم

تک خنده ای کردوگفت:

_اوه بله!باراناخانوم میشه بنده روتامحوطه همراهی بفرمایید؟

romangram.com | @romangram_com