#باران_بی_قرار_پارت_108
جیغ هردوشون بلندشد:
بارانا_باباخودت گفتی امروز میریم
بهاراهم باجیغ گفت:
_بلیم دیگه بابا
سوشابغلش کردوصورتشوبوسیدوگفت:
_به یه شرط
هردوباهم گفتن:
_چه شرطی؟
خندم گرفته بود.باخباثت به بهاراگفت:
_ بهارابایدپستونکشوبهم بده
به بهارانگاه کردم،بچم عاشق پستونکش بودهیچ وقت ازخودش جداش نمیکرد.الانم بغض کرده بودوباچشای اشکی به سوشانگاه میکرد.اروم گفت:
_نه نمیدم
_اذیتش نکن بچمو
باراناساکت بودسوشاخندیدوچشماشوبوسید:
romangram.com | @romangram_com