#برایم_از_عشق_بگو_پارت_72

ماکان با تعجب به ترنج نگاه کرد:
برای چی همچین کار احمقانه ای کردی؟
ترنج لپ هایش را باد کرد و گفت:
حدسم نمی زنی؟
ماکان زیر لب غر زد:
حقشه بپیچونمش حالشو بگیرم.
و به آینه اخم کرد. ترنج که اخم ماکان را دید لبخند کم رنگی زد و گفت:
چیه؟ از رفقیت شفیقت توقع همچین کاری نداشتی؟
ماکان راهنما زد و ماشین را جلوی پیتزا فروشی پارک کرد. بعد به طرف ترنج چرخید و گفت:
ارشیا پسر خوبیه
بعد شانه ای بالا انداخت و ادامه داد:
ولی اخلاقای گندی هم داره. یکیش همینه. وقتی عصبانی میشه تقریبا منفجر میشه و بعد که خوب گند زد از کارش پشیمون میشه و انوقته که نمی تونه گندشو جمع کنه و مجبوره دست به دامن یکی دیگه بشه.
ترنج با تعجب به ماکان نگاه کرد. ماکان داشت به او لبخند می زد که کسی به شیشه کناری ترنج زد. ترنج گیج برگشت چشمانش گرد شد:

romangram.com | @romangram_com