#برایم_از_عشق_بگو_پارت_65

خوب چی شده که بهت زنگ نزده؟
ترنج هم ماجرا را گفت. ماکان فکری کرد و گفت:
باید ببینی دلیلش چی بوده.
ترنج روی تخت دراز کشید و گفت:
اصلا گذاشت من حرفی بزنم؟
ماکان یک دسته از موهای ترنج را گرفت توی دستش و کشید و گفت:
البته ارشیا یه اخلاقای خاصی داره واسه خودش.
بعد با خنده گفت:
می خوای حالشو بگیریم. از اون مدلای قدیمی.
ترنج لبخند زد. چقدر دلش برای ارشیا تنگ شده بود. ماکان دلتنگی را از نگاه ترنج خواند برای اینکه حواسش را پرت کند موهایش را به هم ریخت و گفت:
میای یه شام دو نفره با هم بریم بیرون. حالا که ارشیا با تو قهره بیا بپیچونیمش. چی می گی؟
ترنج لبش را گزید بدش نمی آمد. نیم خیز شد. نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
تو این هوا؟

romangram.com | @romangram_com