#برایم_از_عشق_بگو_پارت_6
از اون صندلی خاطره خوبی ندارم.
ترنج لبخند زد و کنار ارشیا با فاصله نشست.ارشیا ترنج را صدا کرد:
ترنج؟
ترنج نگاهش را چرخاند و ارشیا را نگاه کرد:
یک خواهش ازت داشتم نه نگو.
ترنچ پر سوال نگاهش کرد.
چی؟
ارشیا چهار زانو روی تخت نشست و به ترنج گفت:
بشین اینجا.
و به مقابل خودش اشاره کرد. ترنج با تردید نشست. ارشیا با لبخند نگاهش کرد و گفت:
حالا اینا رو تکرار کن.
ترنج فهمید و سرش را پائین انداخت و تکرار کرد.ارشیا آرام گفت:
قبلتَ
romangram.com | @romangram_com