#برایم_از_عشق_بگو_پارت_48

ترنج با خنده شروع به تعریف آنچه موقع صبحانه اتفاق افتاده بود کرد و ارشیا هم ماشین را به راه انداخت و رفت سمت دانشگاه. با لذت به حرف زدن ترنج گوش داد و وقتی ترنج گفت:
منو همین جا پیاده کن.
به خودش امد و ماشین را نگه داشت. ترنج داشت پیاده می شد که ارشیا گفت:
ترنج اینجوری نمی شه باید یک فکر دیگه بکنیم. من خیلی ناراحتم تو باید بین راه پیاده بشی و با تاکسی بیای.
ترنج لبخندی زد و گفت:
بابا من عادت دارم مهم نیست.
ارشیا اخم ظریفی کرد و گفت:
خیلی هم مهمه. اون موقع من نبودم که تو تنها می امدی حالا که من هستم باید یه فکر دیگه بکنیم.
ترنج آرشیوش را برداشت و گفت:
اگه قراره کسی نفهمه چاره دیگه ای نداریم.
ارشیا فکری کرد و گفت:
اگر عقد محضری کرده بودیم مشکلی نداشت. ولی ما هنوز نامزدیم می دونی به منم یک کم گیر می دن اگه خیلی با دانشجو ها صمیمی بشم.
ترنج در را بست و از پنجره رو به ارشیا گفت:

romangram.com | @romangram_com