#برایم_از_عشق_بگو_پارت_23

ترنج نگاهش را از خیابان گرفت و به رو به رو خیره شد. هنوز اخم هایش توی هم بود. صدایش ناراحت بود:
یه ربعه اینجا وایسادم از سرما یخ زدم. دلم اومد تو حلقم بس که هر ماشینی که رد شد بوق زد برام.
خدا ارشیا رو بکشه که ترنج خانم و اینقدر معطل کرده.
ترنج زیر لب گفت
خدا نکنه.
ارشیا لبخند زد و گفت:
ماجرای اتاق و که گفتم داشتم اتاق و عوض می کردم. می خوستم فردا تو اتاق جدید باشم. دیگه حواسم پرت شد یه کم دیر شد.
بعد رو به ترنج گفت:
حالا بخشیدی؟
ترنج با لبحند سر تکان داد. ارشیا هم دستش را ب*و*سید و گفت:
حالا یه نگاه مهمونم کن تا بریم.
ترنج خندید و ارشیا را نگاه کرد. ارشیا هم با خنده انگشت اشاره اش را کرد توی چاله لپ ترنج و گفت:
مگه نگفتم هر جا رسیدی اینوری نخند.

romangram.com | @romangram_com